تعارف که نداریم آقا

تعارف که نداریم آقا

سلامی چو بوی خوش آشنایی

ساعت21:05 ، 24 تیر 1401

دقایقی از تاریخ بشر از نگاه علی خواجه حیدری. که خود 21 سال است در این جهان ساکن است. روی تخت نشسته ام. مقابل لپتاپ. هندزفری در گوش است و علیرضا قربانی شعری از ابتهاج را میخواند. در حاشیه دست چپم کارت دانشجویی ، خودکار مشکی و جعبه هندزفری رویت میشود. دهانم خشک است پس مقداری آب مینوشم. زانویم هنوز بهبود نیافته. احساسش میکنم. جوش ها هم باقی اند. شام چلوگوشت بود. مثل ناهار که زرشک پلو بود چسبید. مگر آدم از روز جمعه دیگر چه میخواهد.

فردا امتحان داریم. پزشکی قانونی.همچنان در بخش جراحی زنان خواهیم بود. از ساعت 10 یا 11امشب درس هم باید بخوانم. احتمالا تا ساعت 2 یا 3. موبایلم خاموش است چون شارژ ندارد. امروز به پیشنهاد مینا ویدیویی در باب عادت ها و اعتیاد دیدم. خوب بود، خلاصه اش را در گروهی که با مینا و تینا داریم نوشتم. برونو برایم عکس هایی از شهرش را فرستاد. فستیوال موسیقی فولکلور. دیشب لیست فیلم های خوب ایرانی را برای دوست ترکیه ای ام فرستادم. بگذار موبایلم را به شارژ بزنم. توی این بدبختی شارژرم هم خراب است. باید بخرم و کمتر از مال آرمان استفاده کنم.

در باب حال و هوای این روزها. بدک نیست. زندگی روتین ثابتی دارد که نه شادی و هیجان بیش از حد دارد و نه غم و افسردگی بیش از حد. تنها چیزی که شاید از آن ناراحت باشم حجم بی حوصلگی ام است. خب همه میدانیم که توی این سن آدم باید چیزهای متنوع را بگیرد و بسازد و علایقش را دنبال کند اما انگار هیچ علاقه ای به هیچ چیز ندارم. هیچ کاری را متمرکز انجام نمیدهم. پروژه خاصی هم در دست ندارم. و خب مثل همیشه اعظم زمانم به اتلاف با موبایل میگذرد.شاید خوب باشد محتوایی تولید کنم تا حداقل از این رکود در بیایم. اینستاگرام و سایت مناسب است تلگرام هم که الان ماه هاست همیشه فعال است. میتوانم چالشی یک هفته ای داشته باشیم از فردا. آماده کردن یک پست در اینستاگرام و یک مطلب برای سایت. شاید این نوع وقت تلف کردن بهتر از روش های دیگر باشد.

اولش قرار بود این متن یک متن برای خودم باشد اما نهایتا تصمیم بر این شد که توی سایت قرار بگیرد. واقعیت این است که حرفی از شاهین یادم آمد، مگر من کی هستم که نخواهم دیگران زندگی ام را بخوانند. تعارف که نداریم اقا، زندگی من همین است. و زندگی خیلی ها همین است، فقط طوری پنهانش میکنند که خودشان باورشان میشود زندگی شان چیز دیگری است. حالا من هم نمیخواهم بگویم عاشق این روزها هستم. اما می پذیرمشان و تلاش میکنم تا بهترتر شوند. پس این متن شد متن اول چالش یک هفته نوشتن در سایتم. امیدوارم هفت خط بازی در نیاورم و انجامش دهم. پس تا فردا همین ساعتها، خدا به همراهت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *