شیراز؛ شهر شعر و شادی

شیراز؛ شهر شعر و شادی

از نیمه شب چهارشنبه 14 اردیبهشت ساعتی گذشته بود. با دوستم مجید توی خوابگاه نشسته بودیم و مثل شبهای قبل از هر دری سخنی میگفتیم تا وقتی که خواب بر ما چیره میشد. صحبت به اینجا رسید که نمیدانم واقعا از زندگی چه میخواهم و اگر چیزی میخواهم چرا برای رسیدن به آن کار خاصی نمیکنم. آرامش یا ماجراجویی؟

ادامه دادم مثلا این چند روز که بیکاریم، یک حسی درونم میگوید برو سفر . یک حس دیگرمیگوید همینجا بمان و برای خودت دردسر درست نکن. چند روز قبل بعد از سنجیدن شرایط مختلف از سفر رفتن منصرف شده بودم اما حرف های مجید داشت معادلات را عوض می کرد. گفت تو اگر اینجا بمانی کار خاصی نمیکنی. برو و کاری که دوست داری را انجام بده. نگران پول هم نباش، حتی اگر کم آوردی میتوانی روی من حساب کنی.

آری. واقعا بخشی از مشکل همین هزینه ها بود. اما بعد از حرف های مجید وقتی بیشتر فکر کردم به این نکته رسیدم:علی. تو بالاخره این پولها را خرج خواهی کرد، پس چه بهتر در راهی باشد که لذت بیشتری میبری، نه خرج های کوچک روزمره.همان لحظه ها شعله ای درونم روشن شد.

بیشتر تجربه های زندگی ام را مدیون این لحظه ها هستم. آن لحظه که شور و شوقی درونم ایجاد میشود و به آن توجه میکنم. قدر این لحظه ها را باید دانست چون این انرژی همیشه سراغ آدم نمی آید

سایت علی بابا را باز کردم و دوباره بلیط های شیراز را چک کردم. فقط چند جای خالی مانده بود. در کار سفر حاجت هیچ استخاره نبود. بلیط را رزرو کردم. برای عصر همان روز. مجید خوابش برد اما جنب  وجوش من تازه آغاز شده بود. چیزهایی که برای سفر نیاز داشتم را توی کیف هایم جا دادم. ساعت چهار یا پنج صبح بود که خوابیدم…

ساعت ٩ صبح ١۵اردیبهشت رسیدم شیراز. باد خنکی می آمد و آفتاب اذیت کننده نبود. چنین چیزی مایه خوشحالی بود. از اتوبوس که پیدا شدم مردی با نوای آرام و مهربان و با آن لهجه زیبا گفت: تاکسی نمیخوای عمو؟ و خب چون نمیدانستم میخواهم کجا بروم تاکسی نگرفتم. و اگر هم میخواستم اسنپ همیشه در اولویت است. پس از اینکه ساعتی نقشه شیراز و جاهای متخلفی که میشد رفت را ورانداز کردم، تصمیم گرفتم.

از آنجایی که سعدی دور بود وهمچنین نمیخواستم در اولین حضورم در شیراز با رفتن به حافظ، سعدی را ناراحت کنم به سمت شاهچراغ حرکت کردم. خوبی شاهچراغ این است که برای رفتن به سمتش باید از بازار عبور کنی. مادیات را پشت سر می گذاری و به معنویات می پیوندی. آنجا نماز گزاردم و کمی استراحت و عکاسی کردم.

توی مسیر که قدم میزدم هیجان زده بودم. ورود به دنیاهای جدید شگفت انگیز است.

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *