این روزها

این روزها

این هفته مشغول خواندن سه کتاب هستم. یکی از احمد شاملو (مثل خون در رگ های من)، دیگری از نادر ابراهیمی (بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم) و آن یکی از تینا سیلیگ (کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم) .

هر سه کتاب های نسبتاً معروفی هستند. هر سه دارند به خورد وجودم می روند. یکیشان کاغذی است و دو تای آنها بر صفحه موبایل. به طور اتفاقی محتوای هر سه نامه هایی خیالی و واقعی در خود دارند.

در ادامه سه نقل قول از نویسنده این کتابها برایتان می آورم:

آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم.

به جز عزیمتِ نا به هنگامم گزیری نبود

چنین انگاشته بودم.

آیدا فسخِ عزیمتِ جاودانه بود.

احمد شاملو

 

باز میگردم. همیشه باز میگردم.

مرا تصدیق کنی یا انکار، مرا سرآغازی بپنداری یا پایان، من در پایانِ پایان‌ها فرو نمیروم.

مرا بشنوی یا نه، مرا جستجو کنی یا نکنی، من مردِ خداحافظیِ همیشگی نیستم.

باز میگردم؛ همیشه باز میگردم.

نادر ابراهیمی

 

شکست بزرگ بهتر از موفقیت نه چندان چشمگیر است

تینا سیلیگ

2 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *