چنین روزهایی را آرزوست

چنین روزهایی را آرزوست

امروز روزی اردیبهشتی و بهشتی بود.

زندگی همیشه هم کسالت بار نیست.

دیشب ساعت دو نیمه شب اینجا از کلافگی و سردرگمی و ناامیدی نوشتم.

اما حالا که کمتر از بیست و چهار ساعت گذشته، میخواهم از قشنگی زندگی بنویسم.

 

امروز چهارنقطه یا بازه زیبا داشت.

 

اولی اش وقتی بود که ایده رفتن به چشمه را توی هوا دزدیدم و گفتم برویم. ساعتی توی آب بودن تمام ناامیدی ها را شست. آب پاک کننده است. آب زلال است. آرامش هدیه او به من بود.

 

همچنین امروز با احسان حرف زدم. احسان خیلی شبیه من است. هم پاس کننده میلی متری است، هم دغدغه های وجودی دارد و هم پایه است و هم اهل حرف زدن. اینها را من هم هستم. در میان اینها جد و آباد اینستاگرام را آوردیم جلوی چشمش از بس بدش را گفتیم. حاصل بحث این بود که رسانه های اینچنینی فقط به کل مردم دنیا احساس بدبختی میدهند و از موضوع اصلی غافلشان می‌کند.

 

کار دیگری که کردم دیدن برنامه زندگی پس از زندگی بود. از سرگذشت آنها که از مرگ بازگشته اند میگوید. به راست و دروغش کاری ندارم، اما پیامی که این برنامه به من داد را صد درصد قبول دارم. اینکه بهتر است خوش اخلاق باشیم و اگر نباشیم عواقب بدی در دنیاهای دیگر گریبان گیرمان می‌شود.

 

زیباترین بخش امروز هم دوساعت و نیم حضور در شب شعر مجازی بود. مشتی آدم عاشق که با اینکه نمیشناختمشان، از همراهی آنها لذت بردم و زنده شدم.

 

اینطور چیزها است که می‌تواند آدم را به زندگی امیدوار کند، نه اینستاگرام. البته ظهر توی اینستاگرام هم پستی درباره شعر های خوب نوشتم اما ابداً به شیرینی این چهار کار نبود.

 

خلاصه این روز هم گذشت و دوست دارم روزهایی به این زیبایی ادامه پیدا کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *