تجربه یک روز بدون موبایل

تجربه یک روز بدون موبایل

در مطلب آنچه از مینا آموختم درباره تجربه های دوستی گفتم که یک روز را بدون موبایل گذرانده بود. این کار باعث شده بود یک روز مفید و رضایت بخش داشته باشد. پس از آن تصمیم گرفتم من هم این کار را انجام دهم. حالا در پایان یک روز بدون موبایل اینجا هستم تا از آنچه برمن گذشته سخن بگویم.

از خواب که بیدار شدم چشمم به موبایل خورد.همینکه خواستم برش دارم یادم آمد چه قراری گذاشته ام.پس مسیرم را عوض کردم و فراموشش کردم.

دقایقی بعد رفتم تا روز فروردینی ام را با نوشتن ادامه دهم.

ازآنجایی که چند روز قبل شاهین درباره مرور اهداف برایم توصیه ای نوشته بود :

سلام علی جان
تو یکی از دفترچه یادداشت‌های قبلی خودم امروز یه جمله‌ای خوندم:
«اگر از نوشتن اهدافت طفره می‌روی یعنی هیچ هدف مشخصی نداری.»

امیدوارم بتونی به اهداف روشن و واضحی برسی و مدام اون‌ها رو مرور کنی.

تصمیم گرفتم درباره اهدافم بنویسم. با  آرامش تمام اهدافم را به طور واضح تری نسبت به قبل روی کاغذ آوردم و درباره اش با خودم شفاف سازی کردم .

اگر بخواهم یک جمله از آنچه نوشتم برایتان بگویم ، احتمالا این جمله شایسته باشد:

برای حرفی زدن، باید حرفی داشته باشی و پُر باشی

 

پس ازآن دلم هوای غزل کرد. کتاب اکنون از فاضل نظری را برداشتم.

محو غزل اول کتاب شدم و با آواز بارها وبارها خواندمش.

سرانجام حفظش کردم و رفتم توی دفترم آنرا با خط خود نوشتم:

مرا تو راحت جانی و من تو را نگران
گناه کیست که من با توام تو با دگران

 

 

چیزی نگذشته بود که مادر امر فرمود تا آشغال ها را سرکوچه بگذارم.

چون حجمشان زیاد بود اتومبیل را زین کردم.

رفتم و گذاشتم اما دلم هوس ماجراجویی تازه کرد.میخواستم هم کمی اطراف را بیشتر ببینم و هم از رانندگی لذت ببرم.

هر چند در میانه مسیر اتفاقات اضطراب آوری رخ داد و کمی ترسیدم.در مجموع تجربه خوبی بود.

موبایل را کامل فراموش کرده بودم.قشنگ مشخص بود که جهان مجازی طاقت دوری من را خیلی دارد!

چند روز قبل بخشی از مصاحبه با یالوم را در پیجش دیده بودم. آخر هنوز از حالت شیفته اش بودن خارج نشده ام. پس رفتم سراغ فصل  سی و هفتم کتابش  که درباره نوشتار درمانی بود.

از این گفته بود که اولین بار که از رواندرمانی با نوشتن و مکاتبه بین رواندرمانگر و بیمار شنیدم، شوکه شدم. اما بعد از مدتها با دیدن نتایج آن، قبولش کردم و حال میبینم که این روش چقدر خوب توانسته به افراد زیادی کمک کند.

بعد از ناهار خواستم بخوابم.اما کمی خودم را خر کردم و گفتم پنج دقیقه بنویس و بعد بخواب.

پنج دقیقه را که نوشتم ، تصمیمم عوض شد.

ایده ای که به ذهنم رسید خواندن کتاب محبوب دیگرم یعنی “هربار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند ” بود.

فکر کنم لازم است یک حقیقت درباره خودم را بگویم.  کم پیش می آید که من کتاب هایی که دوستشان دارم را زود تمام کنم.در واقع به خودم فرصت می دهم تا در بازه زمانی بیشتری، درکشان کنم و از آنها لذت ببرم.

دو بخشی که از این کتاب خواندم دو تفکر مختلف را بیان میکرد. یکی در حمایت از اخلاق و دیگری در تضاد با اخلاق. چیزی که من از آن نتیجه گرفتم این بود که زندگی مبتنی به اخلاق خوب و عالی است. اما زیاد فکر کردن به اشکالات خودمان هم میتواند نگذارد از زندگی لذت ببریم. پس میانه روی را رعایت میکنم.

تقریبا عصر شده بود که دلم هوای شعر گفتن کرد. همزمان برادرم داشت با صدای بلند اینستاگرام گردی میکرد. از آنجایی که به تمرکز نیاز داشتم، رفتم توی اتاق گوشه حیاط نشستم و ذهنم را وارد بازی قافیه ها کردم.

از آنجایی که نوشتن به بخش جدایی ناپذیر روزهایم تبدیل شده، شعر هم درباره نوشتن بود.

 

 

در میان  کارهای مختلف پنج دقیقه نوشتن را هم انجام میدادم.

 

نزدیک غروب بود. هنر سیر و سفر از آلن دوباتن را برداشتم. خواندن فصل در باب غریب منظرها مرا عاشق گوستاو فلوبر و تفکرش کرد.

فلوبر می گوید:

برای من موطنم جایی است که عاشقش باشم، یعنی مکانی که مرا به رؤیا می برد، که حالم را خوب می کند. من به همان اندازه چینی ام که فرانسوی هستم، و از پیروزی هایمان بر اعراب هیچ شعفی به من دست نمی دهد زیرا از شکست آنها غمگین می شوم.

از این رو برای ملیت مفهوم جدیدی را پیشنهاد کرد: نه بر حسب کشوری که در آن متولد شده ایم یا تبارمان به آن تعلق دارد، بلکه بر حسب مکان هایی که به آنها جلب می شویم.

 

پیش از غروب برای پیاده روی روزانه ام مسیر آرامستان را انتخاب کردم. منظره جدید آنجا که پر از درختان نارنج بود شادم کرد. اما وقتی کنار آرامگاه جوانی همسن من که دیروز دفنش کرده بودند نشستم، اشک از چشمانم جاری شد. صفحه ای قرآن برایش خواندم و بازگشتم.

الان که در پایان روز هستیم، باورم نمی شود با اینکه دیر از خواب بیدار شده ام، در روز جمعه این همه کار مفید و موثر انجام داده ام.

علاوه بر آن فرصت کرده ام و مطلبی که دارید میخوانید را نوشته ام.

آیا کافی نیست؟

انگار حذف موبایل و اینستاگرام از امروز مثل چوب جادو عمل کرده و همه چیز را زیر و رو کرده.

به خودم و شما توصیه میکنم حداقل هر چند روز یک بار با انجام اینکار خودمان را از لذت تمرکز و رضایت از خود بهره مند کنیم.

 

 

 

5 Comments

  1. سلام بر آقای دکتر آینده:)
    ممنونم که به وبلاگم سر زدی:)
    و خوشحال از اینکه جزو دوستان مدرسه نویسندگی هستی.
    برات آرزوی موفقیت می‌کنم و مطمئنم تو این عرصه هم سری تو سرها بیرون میاری و بنده هم به داشتن دوست مجازی دکتر و نویسنده‌ای چون شما افتخار خواهم کرد:)

  2. چی از خوندن این مطلب جذاب تر؟
    واقعا خوشحالم که همچین روز قشنگی داشتی.
    امیدوارم تکرار این روزها برات بی نهایت باشه🌺

    مینا قریبیان
  3. پینگ بک شعر نوشتن - علی خواجه حیدری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *