شعر خوب چیست؟

من شعر خوندن رو دوست دارم شعرهای خوب مثل قند شیرین هستن وقتی یه شعر قشنگ می‌بینم ذوق می‌کنم   شعر قشنگ از نگاه من چندتا ویژگی داره اولین چیزی که مهمه وزن و آهنگ شعره یعنی وقتی شعرو میخونی وسطش گیر نمی‌کنی. یعنی روان خونده میشه.   دومین ویژگی…

امید؛ برای بازگشت به زندگی

میخواهم از امید بنویسم.چیزی که به شدت به آن نیازمندم و در حال حاضر ندارمش.امید داشتن یعنی روشن دیدن آینده. یعنی ایمان به قشنگی دنیا با همه سختی ها وتیرگی ها.ایمان به وجود خدا و درست پیش رفتن زندگی. همان شوق به زندگی.

اشک، آن مروارید گرانبها

از وقتی که دنیای کودکی را پشت سر گذاشتم و کمی خودم را شناختم، فهمیدم آدم احساساتی هستم. برخلاف ظاهر شاد و شنگولی که همه در ظاهر می‌دیدند، من همانی بودم که اشکش دم مشکش بود. دیدن یک تصویر یا منظره، شنیدن یک صدا و یادآوری یک خاطره  می‌توانست (و…

داستان غم انگیز من و یک زنبور

الان که دارم این سطرها را می‌نویسم، چشم هایم صورتم را خیس کرده اند؟ به خاطر چه؟ به خاطر یک زنبور که دارد اطرافم پرسه می‌زند. نه اشتباه نکنید. زنبور نیشم نزده. نگاه کردن به او مرا اینگونه متاثر کرده.   اشک هایم را پاک می‌کنم. بگذار بگویم. آمده ام…

شعرِ “نوشتن”

عشقی که به نوشتن دارم، برآنم داشت که رابطه ام با نوشتن و احساسم به آن را در شعری توضیح دهم. پس قلم را برداشتم و قافیه ها را به صف کردم و با لشکر نظم  راهی میدان شدم قبلا در مطلب روز بدون موبایل تصویری از آن را منتشر…

نقل‌قول روز؛ ۳ اردیبهشت

همهٔ ما در حقیقت مهمانان این دنیا هستیم، در حال گذر از یک زندگی به زندگی دیگر. نمی‌توانیم فراتر از کردارهای نیکمان باری برداریم. تا زمانی که مردمی نیازمند سقفِ خانه و محّبتِ ما باشند، سنّتِ مهمان‌پذیری هرگز در میان ما نخواهد مرد. هنگامی که پذیرا و میزبان کسی می‌شویم،…

خاطره گریزی

چند وقته به این باور رسیدم که ” منِ گذشته ” یه آدم دیگه بوده و با ” منِ حال” هیچ نسبتی نداره.   همین باعث میشه نخوام لحظه های حال رو وامدار شیرینی خاطرات کنم. فلان سال، فلان لحظه، فلانجا با فلانی خیلی خوش گذشت. گذشت و تمام شد….

چرا حرکت نمیکنی؟

ساعت هفت و چهل دقیقه بود. رضا  به فنجان قهوه اش نگاه میکرد ولی معلوم بود فکرش جای دیگری است. فنجان را برداشت و اندکی مزه مزه کرد. هنوز زیادی داغ بود. برعکس همیشه که اسپرسو سفارش میداد، اینبار هوس لاته کرده بود. ناگهان صدای زنگ آویزان روی در کافه…

باید به خود سختی داد

امروز روزه بودم. ساعت دو بود که تصمیم گرفتم به دل طبیعت بزنم. سوار ماشین شدم ولی از شانس من دنده عقبش خراب بود. از پای ننشستم. پیاده رهسپار باغمان شدم. نزدیک به یک ساعت طول کشید. خسته شدم.اما پشیمان نشدم از اینکه این مسیر را پیمودم. معتقدم در زندگی…

عشق و بلندهمتی، دو بال برای پرواز

برای اینکه در یک مسیر خوب پیش برویم و به قله های  موفقیت در آن دست پیدا کنیم به چیزهایی نیاز داریم. اول از همه باید عاشق باشیم. بدون عشق دوام نخواهیم آورد. عشق مثل سوخت است برای ادامه دادن. اگر نباشد زود درجا میزنیم. اینکه از صمیم قلب چیزی…